شب
گر شبی یارم به عالم داستانت می کنم...با گل جاوید شعرم جاودانت می کنم
گر شبی آرام جانم، با بهار شعر خود...دلستانتر از بهار گل فشانم می کنم
گر شبی الهام بخشم،بخشمت تاج غزل..بر سر تخت هنر،معبود جانم می کنم
گر شبی دلدار من، بر آسمانت می برم...از سر خورشید و ماه و کهکشانت می کنم
گر شبی دمساز جانم،جان به راهت می دهم...قصر دل می بخشمت عشق و عاشیانت می کنم
می تراشم از بلور شعر، اندام تو را...با خدای عشق و عاشقی هم عنانت می کنم
جلوه جادوی شبها را به چشمت می دهم...نوشخند صبح و تاج آسمانت می کنم
از پرند عشق و ناز و از حریر جان و دل... جامه ای بر تن چون پرنیانت می کنم
هر چه زیبایی در عام هست می بخشم به تو... تاج زیبارویان و خوبان جهانت می کنم
نو بهار روی تو روزی خزان گردد، ولی ... من به شعر خوش، بهار بی خزانت می کنم
گر بنوشم جرعه ای از جام شیرین لبت... لیلی دوران و شیرین زمانت می کنم.
تقدیم به تنها عشقم رویا...
نظرات شما عزیزان: